سه پسر حکیم و سنیها سربتلی اوغلو از خانواده های سرشناس بورسا برای تحصیلات دانشگاهی به استانبول فرستاده شدند و زندگی ای را که انتظارش را نداشتند سپری کردند. پسر وسطی آنها مورات یک معتاد به کوپن است که همه چیز را در زندگی شرط بندی می کند در حالی که باید حقوق می خواند. پسر کوچک آنها اومر که فکر می کردند در رشته مهندسی تحصیل می کند، نوازنده ای شد که در بارها کار می کرد. پسر بزرگ آنها فریت بدون اطلاع خانواده اش دانشکده پزشکی را ترک کرد و با پول پدرش به یک زن زنی اصلاح ناپذیر تبدیل شد. فریت که تمام زندگی اش زنان است، روزها را به معاشقه و خوشگذرانی می گذراند و مثل یک بچه لوس می گذرد و با تمام توجهی که در ازای آن به او می شود، هرگز به یک مورد رضایت نمی دهد. او با سه دختر مختلف در مسیرهای مختلف گول می زند و همه آنها را با مهارت مدیریت می کند تا اینکه با زهرا آشنا می شود. وقتی بورچاک، نیهال و سرا متوجه می‌شوند که فریب خورده‌اند، دور هم جمع می‌شوند و نقشه انتقام می‌کشند. همانطور که فریت قلب آنها را شکست، آنها قلب فریت را خواهند شکست. معمار این طرح زهرا است که با مادرش پریحان، برادرش علی، پسر عمویش حوریه و خواهرزاده‌اش دویگو زندگی می‌کند. زهرا که به مردان اعتماد ندارد به زنان جوان توصیه می کند که به جای خوردن یکدیگر از مردی که با آنها این کار را کرده است انتقام بگیرند. با این حال، چیزی وجود دارد که او نمی داند - او نقشه انتقام را علیه فریت لاستیک هدایت می کند. وقتی خانواده فریت در بورسا متوجه می شوند که فرزندانشان درس نمی خوانند، اوضاع پیچیده می شود